آن روزها، روزهای استغاثه و شهادت بود. آن شبها شبهای قیام و تکبیر بود. مردی به میان خیل عاشقان و جانبازان آمده بود که خود سر حلقه عشاق جهان بود. باغبانی به آبیاری گلهای تشنه باغ انقلاب آمده بود تا این باغ، سبز و پر طراوت بماند و عطر گلهای آن، در دور دستترین نقاط جهان بپیچد و قلب آزادگان دنیا را بنوازد؛ و چنین بود که شمیم معنویت انقلاب، با نام نورانی امام، جهان را به تسخیر درآورد…
آری، در آن شبها، هر مشت گره خوردهای به ستاره های نورانی میمانست. که به ستیز با ظلم و ظلمت آمده بود. هر تکبیری، کاخهای ستمگران را به لرزه درمیآورد. مردی در میان مردم بود که دلهاشان را قوی میساخت و ایمانشان را چون کوه، استوار میکرد. حالا خیلِ مشتاقان، چون جویبارهای کوچکِ به هم پیوسته، دریایی به وجود آوررده بودند که دستگاه ظلم را در خود میبلعید، دستگاهی که قرنها ساقه نهالهایِ اعتراض و قیام و عدالت خواهی را با تبر ستم، شکسته بود و حالا ریشهها از خواب تاریخی خود بیدار شده و به هم گره خورده بودند و از عمق خاکهای تیره جهل و تاریکی سر بر آورده بودند و فریاد میکشیدند، تا بهار دیگری را درطلوعی دیگر به تماشا بنشینند، بهاری که سرشار بود از گل و آواز پرنده و رنگین کمان و شکفتن و رستن و پویایی. در آن روزها و شبها، جنگلی از درخت و پرنده به راه افتاده بود تا خزان را برای همیشه از مرزهای این سرزمین بیرون کند. جنگلی که از هر گوشه آن، چشمهای میجوشید و درختهای جوانش به حفاظت از حریم بهار برمیخاست.
در آن روزها و شبهای دهگانه، دلها یکی بود، «کلمه» یکی بود، هدف یکی بود و امام یکی بود تا مردم تجلّی درخشانترین معنای وحدت را در خود و با خود بیابند، و پرشورترین روزهای همدلی و برادری، و شور و اشتیاق را در تاریخ این سرزمین، به یادگار بگذارند.
آغوشها گشوده است؛ خوش آمدی
نظرات شما عزیزان:
طبقه بندي : ،

